جدول جو
جدول جو

معنی ول دیم - جستجوی لغت در جدول جو

ول دیم
برعکس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولی دم
تصویر ولی دم
در فقه خویشاوند نزدیک مقتول که برای گرفتن انتقام یا دریافت خون بها اقدام کند
فرهنگ فارسی عمید
(تَجْ)
درپی کردن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلدم شود
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ دُوْ وُ)
پاپ از1464 تا 1471م
لغت نامه دهخدا
(لِ دُوْ وُ)
ژولین دولا رور. پاپ مسیحی از 1503 تا 1513 میلادی متولد در حوالی ساون بسال 1443 و متوفی در رم بسال 1513 میلادی وی قدرت سیاسی پاپها را در ایتالیا که از دست رفته بود از نو زنده کرد
لغت نامه دهخدا
(دِ دُژَ)
دژم دل. غمگین. افسرده دل:
شد از کشتنش پهلوان دل دژم
ز خون دو دیده بسی راند نم.
اسدی.
پدرش آگهی یافت شددل دژم
مکن گفت بر من که پیرم ستم.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(وُ دی یَ)
کودکی و خردی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ستم. (منتهی الارب). جفا. (اقرب الموارد) ، کم مهربانی. (منتهی الارب). قلت رفق، کم دانشی به کارها چون کار کودکان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ دی یَ)
کودکی و خردی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ولودیه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جامۀ کهنه. جامۀ درپی کرده. (منتهی الارب). جامۀ پیوندبست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ ولیمه. (اقرب الموارد). رجوع به ولائم و ولیمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لدیم
تصویر لدیم
کراده کجینه جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
دام کوچک، دام (مطلقا) : تا چهره گلگل از می گلفام کرده ای صد مرغ دل اسیر بگل دام کرده ای. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
مزرعه ای در شمال بالا جاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی بیل
فرهنگ گویش مازندرانی
دودی که از سوختن پارچه بلند شود
فرهنگ گویش مازندرانی
دوسویه، دورو، دولبه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی برنج خزری، بی دم، دم کوتاه، دم کوتاه، چوب نوک تیز و زوبین دار از جنس شمشاد که در معبر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نزدیکی روستای کنیج نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
یک طرف، یک سویه، یک طرفه
فرهنگ گویش مازندرانی
وارونه پوشیدن لباس، وارونه کردن هر چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
به این طرف، از این پس
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شیرگاه سوادکوه، یک سو، یک طرف، یک دسته، هم کاسه، به طور مستمر، حالتی از خفتن و دراز کشیدن، به پهلو خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم هرزه گرد
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کج و ناراست
فرهنگ گویش مازندرانی
جالباسی
فرهنگ گویش مازندرانی
دامنه، سرازیری
فرهنگ گویش مازندرانی
زردی چهره
فرهنگ گویش مازندرانی
کشتزاری در شهرستان کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پشتکوه ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
پیوسته
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت و رو وارونه، غلت زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پس از آن، سپس، آن گاه، ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی
آن سو، آن طرف
فرهنگ گویش مازندرانی
هزره، دزد
فرهنگ گویش مازندرانی